-
وام
چهارشنبه 12 مرداد 1390 09:56
پست ۱۲ در مورد پست قبل بگم که بلخره سفر رو رفتیم
-
سفر....
شنبه 4 تیر 1390 11:05
پست ۱۱ سلام.خوبین؟منم خوبم ولی نیاز دارم که یه تجدید روحیه ای بکنم ...نمیدونم بهم مرخصی میدن یا نه؟! ...آخه همش ۲ ماهه که استخدام شدم...منتظرم حاجی بیاد و اتاقش برم ببینم اگه با مرخصی هفته بعدم موافقت میکنه من و شوهری کم کم کارامونو واسه سفر راست و ریست کنیم ...هردوتامون نیاز داریم به این مسافرت...این سفر ماه عسلمون...
-
نمیونم چرا خسته ام...
شنبه 28 خرداد 1390 10:24
پست ۱۰ امروز صبح کاملا شانسی به موقع از خواب بیدار شدم.یادم رفته بود زنگ موبایل رو تنظیم کنم.درسته صبح با چند دقیقه تاخیر رسیدم اداره ولی بازم خوب بود... از صبح داشتم سندها رو تفکیک میکردم...چه کار مسخره و خسته کننده ای! امروز اتاق هم خیلی خلوته...آقای م مرخصی .آقای ک و خانم ر رفتن پاس. فقط من و خانم و پشت میزامون...
-
برگشتن بعد از ۲۰ ماه دوری!!!
دوشنبه 23 خرداد 1390 13:11
پست ۹ سلام دوستان عزیز. از امروز اگه خدا بخواد میخوام نوشتن توی وبلاگ را شروع کنم. توی این مدت خیلی چیزا تغییر کرده!!! که کم کم میگم بهتون. فعلا بای
-
ترم جدید... آغازی دیگر
سهشنبه 7 مهر 1388 14:13
پست 8 چشم به هم زدنی تابستون با همه ی خاطرات خوب و بدش دیگه تمام شد ... دوباره فصل درس خوندن از راه رسید ... فصل پاییز باز با همه ی خوبی ها و بدیهاش از راه رسید ... باید درس خوندن رو شروع کنیم ... جالبه که همیشه به خودم قول میدم این ترم دیگه از همون اول ترم همراه کلاس درس می خونم و نمی گذارم درسها روی هم تلنبار بشه...
-
همه چی...
سهشنبه 31 شهریور 1388 17:25
پست 7 دیروز رفتم دانشگاه تا شهریه ام رو پرداخت کنم ؛ دیدم: ۱- به به دانشگاه چقدر خوشگل شده جاهایی که دیوار سیمانی بوده سنگ شده ... ۲- گلها دوباره در اومده و هوا پر از طراوت شده ... ۳- دانشجوهای جدیدالورود با مامان و باباشون اومده بودن واسه ثبت نام ... ۴- یه تلویزیون گُنده گذاشتن تو دانشکده مهندسی که مستندی از دانشگاه...
-
حال و روز
دوشنبه 16 شهریور 1388 21:46
پست ۶ 1-از اول ماه که شروع کردم به خوندن قرآن همش عقبم...چند روزه دارم دوتا دوتا جزء می خونم ف ردا اگه دوتا جزء دیگه بخونم میشم جزء نوزدهم! 2-نمره ی اون درس 4 واحدی هم اعلام شد...پاسی رو گرفتم...کمترین نمره ی این ترم از همین مالی بود معىلمو یک و نیم نمره پایین آورد .دوستم(ه----)اما از این درس افتاد. 3-نمی دونم چرا...
-
روزمرگی...
شنبه 7 شهریور 1388 13:49
پست ۵ سلام...خوبین؟ ... نماز و روزه هاتون قبول باشه.تو رو خدا برای منم دعا کنید.خیلی محتاجم به دعا مخصوصا اگه دعای دوستان باشه... راستی هیچ دقت کردید که چه تابستون داره با چه سرعتی میگذره؟...بذار جمله ام رو اصلاح کنم...هیچ دقت کردید که عمرمون داره با چه سرعتی میگذره ؟راست گفته هر کی گفته بر لب جوی نشین و گذر عمر...
-
از خاطرات ماه رمضان
یکشنبه 1 شهریور 1388 14:57
پست ۴ دیروز داشتیم با اعضای خونواده درباره خاطرات ماه رمضون صحبت می کردیم...دیدم بد نیست اینجا هم در این مورد بنویسم: یادم میاد دبستانی بودم یه روز حسابی تشنه ام شده بود و بی طاقتی می کردم ...همش از مامانم می پرسیدم : برم آب بخورم ؟ و هر بار با پاسخ منفی مواجه می شدم ... دیگه مامانم رو هم کلافه کرده بودم که اینبار...
-
ماه رمضان آمد
جمعه 30 مرداد 1388 13:26
پست ۳ سلام خیلی ماه رمضون رو دوست دارم ...توی این ماه احساس میکنم خیلی به خدا نزدیکم...حس یه مهمون که خدا میزبانشه ... چندین سال قبل از اینکه وارد ماه رمضون بشم میترسیدم و ماه شماری و روزشماری میکردم که ای داد باز ماه رمضون اومد ... ولی واردش که میشدم دیگه دوسش داشتم و با اتمامش دلم میگرفت و توی دلم به خدا میگفتم یعنی...
-
اندر مزایا و معایب ازدواج...
پنجشنبه 29 مرداد 1388 14:36
پست ۲ امروز سر سفره ی ناهار بودیم که سر بحث باز شد و من به بابا گفتم چرا کار بنایی دستشویی حیاطو کامل نمیکنی که بابا به جای جواب دادن شروع کرد به حاشیه سازی و به من گفت تو صبح زود پاشو برو دنبال کارگر و ... که در جواب گفتم این وظیفه من نیست و هر کسی توی خونه یک وظیفه ای داره و این وظیفه مرد خونست ...بابام گفت بیچاره...
-
start
چهارشنبه 28 مرداد 1388 14:52
پست ۱ به نام خدا سلام به بلاگ اسکای سلام به وبلاگم و سلام به شما از امروز من هم به جمع وبلاگ نویس ها اضافه شدم... امیدوارم منو در جمع خودتون بپذیرید... همون طور که علاقه مندم دوستان مجازی خوبی داشته باشم خودم هم سعی می کنم دوست خوبی برای آنها باشم... خب برای امروز فکر میکنم کافی باشه... فعلا بای