از خاطرات ماه رمضان

  پست ۴

   دیروز داشتیم با اعضای خونواده درباره خاطرات ماه رمضون صحبت می کردیم...دیدم بد نیست اینجا هم در این مورد بنویسم:  

      یادم میاد دبستانی بودم یه روز حسابی تشنه ام شده بود و بی طاقتی می کردم...همش از مامانم می پرسیدم : برم آب بخورممنتظر؟ و هر بار با پاسخ منفی مواجه می شدممشغول تلفن... دیگه مامانم رو هم کلافه کرده بودم که اینبار مامانم فقط برای اینکه از دستم راحت بشه به من گفت بفرما هم کار می خوای بکن... من توقع این حرفو نداشتم و از طرفی خجالت می کشیدم برم توی آشپزخونه و جلوی مامانم آب بخورم...با ناراحتی رفتم تو اتاق خواب و دیدم یه لیوان آب روی طاقچه است که از شب قبل مونده ... با خوشحالی رفتم طرف لیوان و آبو سرکشیدم...چشمتون روز بد نبینه!هیپنوتیزم آبی بود به گرمی آفتاب و به بدطعمی زهر مار (آب مونده خوردن دیگه همینه)...از آب خوردنم پشیمون شدم ...به غلط کردن افتادم...چون نه تنها تشنگیم برطرف نشد بلکه حس بدی هم داشتم...جالب اینجاست که به هیچ کس در اینباره حرفی نزدم و تا موقع افطار هم چیزی نخوردم... خودم هم نمی فهمیدم که روزم باطل شده ...و با خودم این  فکر میکردم که خدا این یه ذره آب خوردن با این فلاکت رو بخشیده !!! 

    الآن که به اون روزا فکر می کنم میبینم که واقعا آدم توی عالم بچگی عقلش به خیلی چیزها نمیرسه... یکی نبود به من بگه تو که می خواستی آب بخوری لااقل می رفتی سر یخچال و یه لیوان آب خنک می خوردی ! انگاری تنم می خارید که فقط روزمو باطل کنم !  

نظرات 8 + ارسال نظر
دختری با دامن حریر یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 03:05 ب.ظ http://www.patty.blogsky.com

سلام! سلام! سلام! وای خدا! چه وبلاگی...
وبلاگت خیلی قشنگه... توش حس داره! نمیدونم اما... واقعا زیباست...
یه حس بامزه توش داره
به منم سر بزن
مرسی

سحر یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.shahreshab.blogsky.com

سلام.وبلاگت قشنگه واقعا.ساده و صمیمی نوشتی.منم حوصله ی شوهر ندارم!
خوشحال میشم توام وبلاگ منو ببینی.

یک سین. حسابدارتما م وقت!! چهارشنبه 4 شهریور 1388 ساعت 09:23 ق.ظ http://www.goonyeharfam.persianblog.ir

آخخخخخخخخخخخی ! نازی
به نظرمن که همون روزه از همه روزه هایی که تا الان گرفتی مقبول تره! خدا به دلهای بچه ها که پاک وصاف ان خیلی بها میده...

سلام چهارشنبه 4 شهریور 1388 ساعت 02:00 ب.ظ http://mlosak.blogsky.com

سلام
خاطره جالبی بود خیلی حال کردم اما بدون دین ما اسلام خیلی شیرین تر از این حرفاست اما متاسفانه عده ای سودجو دین رو دچار یه قانون من دراوردی شدن که باعث شد جلوه بدی به دین بدن روزه شما خیلی روزه خوبی بوده و به اون چوپانی که با شعرهای خوب و بدش با خدا رازو نیاز میکرد و حضرت موسی به چوپان گیر داد که این چه جور رازو نیاز ندا رسید موسی تو برای وصل کردن امدی نه برای فصل کردن م مطمئن باش از رازو نیاز خیلی از ادم ها بیشتر مورد قبول واقع شد پس روزه تو شاید یکی از پاک ترین روزه های بنده های خدا بوده مخصوصا اینکه با یه لیوان اب داغ تشنگیتو فروکش کردی کارهای بچگی تو دل خدا خیلی میشنه

مسیحا 0711

احسان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 03:38 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


سلام خانوم گل

به جمع وبلاگ نویسا خوش اومدی

ساده ای و صمیمی

امیدوارم همیشه سادگی و صمیمیتتو حفظ کنی

نمی دونم چرا دوست دارم لینکت کنم فرشته

اجازه هست؟

پیشم بیا

خوشحالم می کنی

ردپاتم رو تن وبلاگم حک کن

سبز باشی و موفق و خوشبخت

احسان جمعه 6 شهریور 1388 ساعت 12:25 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


لینکت کردم فرشته جان

دوست داشتی لینکم کن

تو رودرواسی نمونیا

اگه واقعا با جون و دل دوست داری لینکم کن

در غیر این صورت دوست ندارم لینکم کنی

با من راحت باش

سبز باشی و موفق و خوشبخت

محمد شنبه 7 شهریور 1388 ساعت 02:19 ق.ظ http://eydarvish.blogsky.com

سلام فرشته خانم
این چه حرفیه میزنید ؟
برای من نکاتی که دوستام از قبیل شما هدیه می کنن خیلی ارزشمنده .
نظرتون هم تو بخش نظرات " چرا کسی نمی خندد " هستش .
راستی چرا چند وقته دیگه مطلب نمی نویسی ؟

خوده خودم چهارشنبه 11 شهریور 1388 ساعت 09:07 ب.ظ http://www.khodamokhodam.blogsky.com

سلام
یادته تو هم بامن تازه شورو کردی؟؟؟!!!(جملرووو!)
دلت بسوووووزه من بازدیدکننده هام ۲تا بیشتره!
نمیای اونورا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد