نمیونم چرا خسته ام...

پست ۱۰ 

امروز صبح کاملا شانسی به موقع از خواب بیدار شدم.یادم رفته بود زنگ موبایل رو تنظیم کنم.درسته صبح با چند دقیقه تاخیر رسیدم اداره ولی بازم خوب بود... 

از صبح داشتم سندها رو تفکیک میکردم...چه کار مسخره و خسته کننده ای! امروز اتاق هم خیلی خلوته...آقای م مرخصی .آقای ک و خانم ر رفتن پاس. فقط من و خانم و پشت میزامون   هستیم... 

خیلی گرمم بود...به خاطر اینکه کنتور نمیکشه و برقها قطع میشه نمیشه کولر گازی و اسپیلت رو با هم روشن کرد.ولی دلو به دریا زدم و روشنش کردم... 

صاحبخونمون که طبقه بالای ما زندگی میکنن و هفته ی پیش خونشونو دزد زد هنوزم که هنوزه دل ندارن از مسافرتشون برگردن.واقعا که بی خیالی هم حدی داره! خونشون اصلا امنیت نداره! راستش منم میترسم توی خونه تنها بمونم! باز اگه اونا بیان سر خونه و زندگیشون بهتره... 

حالا با این تفاسیر کی میدونه من چرا خسته ام؟ 

خودمم نمیدونم!

برگشتن بعد از ۲۰ ماه دوری!!!

 پست ۹

سلام دوستان عزیز. 

از امروز اگه خدا بخواد میخوام نوشتن توی وبلاگ را شروع کنم. 

توی این مدت خیلی چیزا تغییر کرده!!! که کم کم میگم بهتون. 

فعلا بای