ماه رمضان آمد

پست ۳  

سلام

     خیلی ماه رمضون رو دوست دارم...توی این ماه احساس میکنم خیلی به خدا نزدیکم...حس یه مهمون که خدا میزبانشه ... چندین سال قبل از اینکه وارد ماه رمضون بشم میترسیدم و ماه شماری و روزشماری میکردم که ای داد باز ماه رمضون اومد... ولی واردش که میشدم دیگه دوسش داشتم و با اتمامش دلم میگرفت و توی دلم به خدا میگفتم یعنی تا ماه رمضون سال بعد زنده ام یا نه؟ ولی این سالها از روز عید فطر منتظر ماه رمضون سال بعدم... بعضی روزها روزه میگیرم ولی روزه توی ماه رمضون یه صفای دیگه ای داره...همین که همه ی کسایی که میبینیمشون روزه هستند...اینکه تلویزیون در مورد روزه میگه و سریالهای این ماه که منو یاد عید نوروز میندازه( چون توی عید هم همه ی شبکه ها فیلم و سریال داره)...حتی همون صدای ربنا که با صوت پخش میشه... از همه مهمتر اینکه توی این ماه آدمها باصفا میشن... باحال...با خدا... حتی کسانی که یازده ماه سال رو نماز نمی خونن این ماهو هم روزه میگیرن و هم نماز می خونن...البته وای به حال و روز کسی که این ماه رو یه تکونی به خودش نده...همه باید به فکر تغییر باشیم...توبه کنیم و  ازماه مبارک خداوند رمضان نهایت استفاده رو ببریم و قدر تک تک لحظاتشو بدونیم... 

تا درودی دیگر بدرود 

اندر مزایا و معایب ازدواج...

 پست ۲

    امروز سر سفره ی ناهار بودیم که سر بحث باز شد و من به بابا گفتم چرا کار بنایی دستشویی حیاطو کامل نمیکنی که بابا به جای جواب دادن شروع کرد به حاشیه سازی و به من گفت تو صبح زود پاشو برو دنبال کارگر و ... که در جواب گفتم این وظیفه من نیست و هر کسی توی خونه یک وظیفه ای داره و این وظیفه مرد خونست...بابام گفت بیچاره  مردها!!همه ی کارها به گردن اوناست و من هم گفتم هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم میشینه ... مردها اگه مسئولیتی نمی خوان نباید ازدواج کنن ! چون اینجوری نمی خواد کار کنن تا خرج شکم زن و بچه بدن و همینطور کسی سرشون منت نمیزاره و کلا خودشون هستن و خودشون و حتی توی یه اتاق 12 متری هم می تونن زندگی کنن...بابایی با نگاهی متعجب در حالی که از حرفای من خندش گرفته بود، برداشت گفت:اگه اینجوریه پس تو چرا می خوای ازدواج کنی؟ (در حالی به تو ذهنم به دنبال ربط این موضوع میگردم) گفتم:اولا فکر کنم شما و مامان بیشتر از من مشتاق ازدواجم هستین و ثانیا دلیل من برای ازدواج اینه که از دست شما پنج نفری که توی این خونه روی اعصابم رژه میرین راحت بشم!!!وقتی ازدواج کنم فقط یک نفر روی اعصابم رژه میره و تازه زنها بعد از ازدواج مسوولیت خیلی کمتری دارند نسبت به مردها! بابایی هم که دیگه سرش داره از دست حرفای من سوت میکشه برای اینکه مزه ی دهن منو بفهمه میگه پس هر کس از این به بعد در این خونه رو بزنه میگیم ما دختر نداریم...تو هم میری سرکار و حقوقت رو خرج خودت میکنی و تا آخر عمرت توی همین خونه هم می مونی!...بابایی به شدت مشتاق جواب منه پس معطلش نمیزارم و میگم:با کمال میل!! من حاضرم هیچوقت ازدواج نکنم ولی شرط داره و اینکه هیچکس حق نداره این قضیه رو به رخم بکشه و وقتی اعصابتون از دستم خورد میشه نگین که چرا از این خونه نمیری که از دستت نفس راحتی بکشیم...شرط من مورد قبول قرار میگیره و همه موافقت ضمنی خودشون رو اعلام میکنن... و من از امروز تا ابد دختر این خونه باقی می مونم...
سوال:چرا باید ازدواج کنیم ؟ مگه مجردی چه عیبی داره؟(من که توی این مطلب دلیلی که می خوام ازدواج بکنمو گفتم ... دوست دارم دلیل بقیه رو هم بدونم)  

start

 پست ۱

   به نام خدا سلام به بلاگ اسکای سلام به وبلاگم و سلام به شما از امروز من هم به جمع وبلاگ نویس ها اضافه شدم... امیدوارم منو در جمع خودتون بپذیرید... همون طور که علاقه مندم دوستان مجازی خوبی داشته باشم خودم هم سعی می کنم دوست خوبی برای آنها باشم... خب برای امروز فکر میکنم کافی باشه... فعلا بای